/آخرین دست نوشته ی شهید محسن حججی.../
ان شاء الله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می دهد...
شک نکنید و مطئمن باشید
راه ولایت همان راه علیست
رهبر برحق سید علیست ...
والسلام
برچسبها: امام خامنه ای | شهدا | انقلاب
ان شاء الله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می دهد...
شک نکنید و مطئمن باشید
راه ولایت همان راه علیست
رهبر برحق سید علیست ...
والسلام
قسمت هایی از وصیت نامه ی شهید صیاد شیرازی:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.
انالله و انا الیه راجعون
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛
خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.
پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
خداوندا ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی(عج)، زنده، پاینده و موفق بدار.
آمین یا رب العالمین – من الله التوفیق
علی صیاد شیرازی، 19 دی ماه 1371 – 15 رجب 1413
یا حسین تو را آموخته ایم. دردل تو را اندوخته ایم. همه ی عمر تشنگی تو را سوخته ایم و در خنده و گریه، اندوه و شادی، افتادن و برخاستن، سپیده دم مژه گشودن و آخرین لحظه های هم آغوشی پلک ها، نام زیبای تو را زیسته ایم...
آیا در آخرین دم و بازدم، در تنهایی شفاف مرگ، با تو دهشت و وحشت تنهایی را خواهیم شکست؟ آیا تو می آیی و بر دیدگان بسته مان دیده می گشایی؟؟؟
آیا آفتاب محبّت خود را بر سایه ی سنگین غربت ما می گشایی؟؟؟
آیا در رگ هایی که عصای دست خون نیستند تا حیات را در اندام ها بدوانند، تو عصای دست هستی رنگ باخته مان خواهی شد؟؟؟
ای ذبیح عزیز! ای حلقوم تراوا! ای حنجره خنجر کشیده!
در هنگامه ای که حنجره هایمان را توان تراویدن نیست و حفره های عمیق زخم هایمان را مرهمی نیست و گودال سینه مان را نسیم نوازش ضربانی پر نمی کند، دستگیر قلبمان باش.
ای صبر عجیب!
فرشتگان را صبوری عجیب تو به حیرت افکند ونیزه، ترجمان آیات عجیب عظمت تو بود... دستمان بگیر تا شتاب های گیج به دامچاله های شرارت و شقاوتمان نیفکند.
درکمان بخش تا عظمت تو را دریابیم... سمت نگاه ما را به وسعت بی مرز خویش بچرخان و سوی چشم هایمان را به آفاق فهم و معرفت خویش برسان.
ای کریم! ای سخاوت تشنه!
همه ی ابرها با نام تو باروز می شوند. همه ی گل ها در دم شکفتن، نام تو را تلاوت می کشد. ای رونق عاشقی! ای روح همه ی محبت ها و شیفتگی ها!
تو را داریم، تو نیز ما را باش تا با تو لذت و حلاوت حیات را دریابیم... ما را باش که بی تو مرگ و سیاهی و زشتی، گستره ی زندگی مان را در هم خواهد نوردید... ما را باش، که بی تو خوبی و زیبایی و زندگی را نخواهیم یافت...
کربلا- 23 آبانماه 1380 کنار حرم
برگرفته از کتاب سیب و عطش(نثر عاشورایی) نوشته ی دکتر محمدرضا سنگری
ای روشنای شگفت همیشه شعله ور!
با تو، کدام جاده ی دور هراس خیز، روشن و پیمودنی نمی شود؟
حضور تو یعنی همراهی با همه ی خورشیدها، نشاندن همه ی ستاره ها بر پیشانی رفتن که تو مصباح هدایتی و بی تو هیچ جاده ای به فرجام خویش نمی رسد...
ای لنگرگاه دل های طوفان زده، امین و امان کشتی نشستگان!
با تو کدام طوفان، گستاخی برآشفتن آرامش دریانوردان دارد؟ کدام موج عصیانگر، حریم کشتی ها را خواهد شکست؟ با تو، ساحل همین نزدیکی است و ژرف ترین اقیانوس هول، پایاب و آرام و رام...
با تو گرداب ها ، بهانه ی رسیدن به مقصد می شوند و خیزاب ها تکیه گاه صبورلنگر انداختن در سواحل رستگاری، تو سفینه ی نجاتی و با تو، همه ی آب های سرکش فرمان می پذیرند و به ساحل می رسانند...
دل ربای از دل گره گشا!
قافله قافله دل می ربایی و گره گره قلب ها را می گشایی، همان گونه که چشم ها با تو عقده می گشایند و همه ی ابرها در سرزمین عطشناک تو می بارند...
چه محبوب و شیرین و شوربخش و هوش ربایی!
ای همه ی ما، همه ی ایمان، همه ی عشق، همه ی خدا. از آن روز که گره رگ های تشنه را گشودی و در قساوت تیغ، آیه آیه شکفتن خواندی و قطره قطره، دریا آفریدی تا به امروز، کدام دل روشن، شیفته ی تو نیست؟
ای محبوب قلب ها! خون در قلب ها به شوق تو می دود و راه پیچاپیچ سیاه رگ ها را به امید روشنایی زلال، طی می کند...
ای کربلای تو قلب بی تاب زمین!
تابش هرچه ستاره و خورشید به شوق زیارت زمین توست. قلب همه ی ستاره ها برای تو می تپد، نبض همه ی ستاره ها، نجوای آرام نام توست...
گفته اند هر که خدا را دوست بدارد، پرتوی از عشق تو را به آن می بخشد... دل، بی تو پاره سنگی است که آرامش سینه را برمی آشوبد و صخره ی عبوسی است که عرصه را بر سینه تنگ می کند...
بی تو هر که باشد، عاشقی نمی داند و شکوه شیفتگی را تجربه نمی کند...
کربلا- 23 آبانماه 1380 کنار حرم
برگرفته از کتاب سیب و عطش(نثر عاشورایی) نوشته ی دکتر محمدرضا سنگری
ای تشنه ی غریب!
فهم تو غریب است؛ کشف رازهای تو دشوار... هرچه نزدیک تر می شویم، دورتر می شوی. هرچه تو را می فهمیم، رازی تازه تر می گشایی و جلوه ای اندیشه سوز تر می نمایی...
هرکس کتاب تو را ورق زد، در نخستین سطر تو، در خود شکست و هزار هزار اندیشه ی پیشینش از هم گسست...
مثل کتاب خدا که از آغاز، راز «الم» را بر شانه های ناتوان فهم قاریان می نشاند، تو نیز در نخستین صفحه، در سطر آغازین و حتی در اولین واژه، بهت و حیرت می بخشی و نگاه عقل را در سرگردانی فهمیدن رها می کنی...
چگونه تو را بفهمیم که بیست و چهار هزار سال پیش از ولادت کعبه، خداوند تو را آفرید و خاک تو را بر خاک کعبه برتری بخشید تا نماز را به سوی کعبه بخوانیم اما سر بر تو بگذاریم وخوب ترین و زیباترین بخش نماز را با تو بگذرانیم...
برگرفته از کتاب سیب و عطش(نثر عاشورایی) نوشته ی دکتر محمدرضا سنگری
بی تو آب حرمت نداشت. عطش آبروی عاشقان نبود و خاک، این همه شوکت و اعتبار نمی یافت. ای بلاخیز ترین زمین!
بعد از تو به آزمون های دشوار سر نهادن، حیثیت اولیا شد و در خون و عطش ایستادن، رسم شکیبایان پارسا. اگر این خاک نبود، هستی چه خاکی بر سر می کرد؟؟! اگر خدا تو را برای حسین انتخاب نمی کرد، هیچ عاشقی زمین را برای زیستن نمی گزید.
کربلا، ای تاریخ عشق، جغرافیای ایمان!
کدام تلاوت عاشقانه است که وامدار زمزمه های شبانگاه شگفت عاشورای تو نباشد؟
کدام طراوت بهارانه است که از بهشت تو وام نگرفته باشد؟
ای زخمی مظلوم!
یاد تو التیام زخم هاست. مرور تو، آیینه ی شکسته ی خداست که در آن زیبایی تکثیر شده است. مرور آیین خداست که در هیچ جای خاک این همه زیبا و تمام جلوه نیافته است.
ای خاک تشنه ی سیراب، ای اقیانوس تشنه ی مواج!
هرکس به تو رسید، تشنه شد. هرکه تشنگی از تو یافت، در جانش همه ی دریاها جاری شد. هرکس تو را فهمید، از فهم کهکشان های دور آبی و شیری بی نیاز شد.
آشنایی با تو، آشنایی زدایی است. آشنایی با تو، دانش سوزی و عشق آموزی است. مهر تو، گرمای هر روزی و شیوه ی جان افروزی است.
ما را به جرعه ای از معرفت خویش بنواز...
برگرفته از کتاب سیب و عطش(نثر عاشورایی) نوشته ی دکتر محمدرضا سنگری
قصه ی غریبی است کربلا که هربار می خوانی اش، تازه تر و داغ خیزتر است...
روایت شگفتی است که تنها با گوش های عطش باید شنید و با گونه های خیس و لبان ترک بسته بازگفت...
قصه ی عشق است عاشورا؛ نامکرر و تازه و تر و شورانگیز که هر بار می شنوی، پنجره ای تازه به تماشای انسان –انسان آرمانی و آسمانی- می گشاید و پلک ها را به ضیافت آفاقی آبی تر می خواند... این مرثیه ی حماسه گون، قصه ی سیب و عطش است؛ آمیزه ی نجابت سیب و صلابت عطش...
هیچکس نیست که فصلی از این کتاب بخواند و همه ی فصول جان را به چهار فصل این حادثه نسپارد... کربلا خواندنی ترین کتاب تاریخ است؛ بارورترین فصل هستی انسان و شگفت ترین حادثه ای که زیر این آسمان آبی، سرخ و بشکوه، اتفاق افتاده است...
کربلا، عصاره ی همه ی زیبایی ها و عظمت هاست... چه می طلبیم که در کربلا نباشد؛ عشق، ایمان، خدا، انسان، لبخند، اشک، قرآن، زمین، آسمان، آیینه، آفتاب، آب، مهتاب و...؟
این جا که می رسی، فراوانی ایمان است، بی شمار ایثار و فداکاری و شور...
اینجا تقدیر انسان رقم خورده است و سرنوشت خوبی... هرچه گم شده داریم، در کربلا بیابیم و هرچه یافته، در اینجا گم کنیم که خدا پیش از کعبه، کربلا را ساخته و پیش از آسمان، حسین...
هر که خدا و خوبی می خواهد، از کربلا ناگزیر است... هرکه زیباترین روز خدا را می خواهد، عاشورای حسین را باید ادراک کند...
برگرفته از مقدمه ی کتاب سیب و عطش(نثر عاشورایی) نوشته ی دکتر محمدرضا سنگری
پیرامون یکی از لینک های گذشته ام در شبکه اجتماعی افسران، که آقای صادق شیرازی را کاذب شیرازی خوانده بودم، تصمیم گرفتم روشنگری هرچند مختصر ولی مفیدی پیرامون این شخص و فرقه ی ضاله اش در وبلاگ پاسدار و عاشق ولایت ارائه کنم.
در ابتدا از همه ی دوستانی که در مورد این شخص لینک یا نظر می گذارند، خواهش می کنم در مورد ایشان و جریان انحرافی اش تحقیق کنند. برای نمونه بنده پایگاه خبری تحلیلی فتن را معرفی کنم که حاوی مطالب بسیار آگاهی بخش پیرامون پیشینه و فعالیت های خاندان شیرازی هاست.
من خودم به شخصه آنقدر درباره ی این جریان و رهبرش تحقیق کرده ام که به جرئت می توانم بگویم نفاق و تضاد از سرتاسر تفکر این فرقه می بارد.
بله، درست است من هم قبول دارم که شخص صادق شیرازی از نظر فقهی و اجتهادی در سطح نسبتا بالایی قرار دارد. کلامش هم به دل می نشیند. اما هیچ یک از خصوصیات مذکور سبب تایید یک شخص نمی شود. بلکه اصل عملکرد و بازخورد رفتارهای این جریان است که به مواردی از آنها اشاره می کنم:
1-صادق شیرازی هیچگاه و در هیچ یک از سخنرانی های خود از نظام مقدس جمهوری اسلامی حمایت نکرده است و حتی برادر او در یک کلیپ رسمی با مقایسه ی امام خامنه ای با ابولهب و صدام نتیجه گرفت که (العیاذ بالله) خطر امام خامنه ای برای اسلام بیشتر از آن دو نفر است و علنا ایشان را لعن کرد! و حتی خود صادق شیرازی در یکی از سخنرانی های خود از اعدام منافقین در اوایل انقلاب ابراز نارضایتی کرد و گفت اسلام دستور نمی دهد که منافق را باید کشت!
2- مهم ترین خرده ای که بر این فرقه ی ضاله وارد است، فراهم آوردن فضای توهین به مقدسات اهل سنت توسط عوامل مزدور این گروه است که برگزاری مراسم جشن در روز درگذشت خلیفه ی دوم در انگلیس توسط یاسرالحبیب(شخص مورد تایید و حمایت صادق شیرازی) و همچنین انتشار کتاب شرم انگیز «عایشة الفاحشه» توسط شخص مذکور، کوچکترین نمونه های آن است که مخل وحدت اسلامی بوده و هست.
3- یکی دیگر از موارد سوال برانگیز درباره ی فعالیت این خاندان، موجب شدن فتاوای شخص صادق شیرازی برای وهن مذهب تشیع است که بارز ترین نمونه ی آن حکم به استحباب مؤکد قمه زنی(!) است. از آنجایی که متاسفانه مقلدین این مرجع کم نیستند، هر ساله با سخنرانی های آتشین مزدوران شیرازی افراد بیشتری برای خودزنی و قمه زدن به سمت خیابان ها لشکر می کشند و چهره ی زشت و ناروایی از تشیع به جهان می نمایانند.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک
آرمیتا نقاشیاش را که به آقا هدیه داد هیچ، بادام زمینیهایش را که با آقا قسمت کرد، بماند؛ بعد ِ تعریف آقا از موهای بلند آرمیتا، موهایش را هم کوتاه نمیکند که به قول خودش آقا ناراحت نشود!
حالا همهی اینها هم که بماند، آرمیتا رفته منزل آقا و آقا را به قول خودش با دمپایی و بیعبا دیده و از آقا عروسک هدیه گرفته و حتی با مرغ و خروسهای خانهی ایشان هم بازی کرده و بعد ِ نیم ساعت با نارضایتی، رهبر را ترک کرده و حالا هم منتظر است آقا را دعوت کند و برای آقا قورمه سبزی بپزند و…
آرمیتا در لحظهی اول ورود به منزل آقا، ایشان را با لفظ "بابا" خطاب میکند و بعدتر که مادرش خندید که آرمیتا، دیدی اشتباه آقا رو گفتی بابا؟
آرمیتا با یقین گفت که "خب بابای همهست دیگه" و آن وقت من و تو هنوز معطلیم رهبرمان را چه بنامیم...