/قصه ی عشق است عاشورا.../
قصه ی غریبی است کربلا که هربار می خوانی اش، تازه تر و داغ خیزتر است...
روایت شگفتی است که تنها با گوش های عطش باید شنید و با گونه های خیس و لبان ترک بسته بازگفت...
قصه ی عشق است عاشورا؛ نامکرر و تازه و تر و شورانگیز که هر بار می شنوی، پنجره ای تازه به تماشای انسان –انسان آرمانی و آسمانی- می گشاید و پلک ها را به ضیافت آفاقی آبی تر می خواند... این مرثیه ی حماسه گون، قصه ی سیب و عطش است؛ آمیزه ی نجابت سیب و صلابت عطش...
هیچکس نیست که فصلی از این کتاب بخواند و همه ی فصول جان را به چهار فصل این حادثه نسپارد... کربلا خواندنی ترین کتاب تاریخ است؛ بارورترین فصل هستی انسان و شگفت ترین حادثه ای که زیر این آسمان آبی، سرخ و بشکوه، اتفاق افتاده است...
کربلا، عصاره ی همه ی زیبایی ها و عظمت هاست... چه می طلبیم که در کربلا نباشد؛ عشق، ایمان، خدا، انسان، لبخند، اشک، قرآن، زمین، آسمان، آیینه، آفتاب، آب، مهتاب و...؟
این جا که می رسی، فراوانی ایمان است، بی شمار ایثار و فداکاری و شور...
اینجا تقدیر انسان رقم خورده است و سرنوشت خوبی... هرچه گم شده داریم، در کربلا بیابیم و هرچه یافته، در اینجا گم کنیم که خدا پیش از کعبه، کربلا را ساخته و پیش از آسمان، حسین...
هر که خدا و خوبی می خواهد، از کربلا ناگزیر است... هرکه زیباترین روز خدا را می خواهد، عاشورای حسین را باید ادراک کند...
برگرفته از مقدمه ی کتاب سیب و عطش(نثر عاشورایی) نوشته ی دکتر محمدرضا سنگری
برچسبها: امام مهدی(عج) | کربلا | شهدا | حماسه ها | دکتر سنگری | شمر | عزاداری | حضرت عباس