/نمی دانم یادتان هست یا نه/
نمی دانم بگویم یادش بخیر یا...
مثل همین روزها بود که امام آماده شد تا به سوی نماز جمعه حرکت کند.
آری فکر می کنم 29 خرداد 88 بود. چهار سال پیش.
درست یک هفته بعد از انتخابات 40 میلیونی سال 88.
همه ی گوش ها تشنه شنیدن سخنانش بودند.
او در آن روز، هم تشنه کامان را سیراب کرد و هم فتنه گران داخلی و خارجی را رسوا کرد...
نمی دانم یادتان هست یا نه.
در پایان خطبه دوم جملاتی خطاب به مولای خودش و ما بر زبانش آمد که دل همه را خون کرد و از آن روز تا کنون در ذهن ما نقش بسته است:
اى سید ما! اى مولاى ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت.
من جان ناقابلى دارم....
جسم ناقصى دارم....
اندک آبروئى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید...
همهى اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد.
سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما؛ صاحب ما توئى؛ صاحب این کشور توئى؛ صاحب این انقلاب توئى؛
پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛
در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما.
برچسبها: امام خامنه ای