/به راستی برای چه زنده ایم...؟!/
گاهی از تکرار مداوم روزمرگی هایمان به ستوه می آییم.
روزهایی که پی در پی می آیند و می روند و انگار هنوز در حال گذران بی ثمر هستند.
به راستی برای چه زنده ایم؟!
آمده ایم که چند صباحی کودکی کنیم و چند سالی جوانی و آخرش هم روزهای میان سالی و پیری مان را بگذرانیم و در نهایت خاک؟!
نه! نهایت ما این نیست. ما بیهوده نیامده ایم که بیهوده بمانیم و بیهوده برویم!
آفریدگار مهربان ما وقتی از روح زیبایش در ما دمید و ما را جانشین خود در زمین قرار داد، حتما مقصد و مقصودی از آفرینش مان داشته است...
و چه هدفی زیباتر از بندگی و بازگشت شکوهمندانه بسوی همان آفریدگار.
پس به قول سهراب، مرگ پایان کبوتر نیست!
ما هم با ناتوان شدن ریه هایمان، فانی نمی شویم، تمام نمی گردیم؛
گویی آینده ای دیگر در پیش است.
آن آینده چگونه است؟
امروزِ ما آن فردا را رقم می زند...
برچسبها: حرف حساب | دل نوشته