سفارش تبلیغ
صبا ویژن

/برای چه زنده ام...؟/

گاهی از تکرار مداوم روزمرگی هایم به ستوه می آیم.

روزهایی که پی در پی می آیند و می روند و انگار هنوز در حال گذران بی ثمر هستند.

به اندیشه هایم که سر می زنم، جای خالی چیزهای زیادی را احساس می کنم: پول سرشار، شغل پر درآمد، خانواده ای مرفه... همه و همه اما از دست رفتنی هستند.

پولم را یک سارق یا بدهکاریِ غول آسا می رباید، یک همکار حسود شغلم را از کفم بیرون می آورد، خانواده ام روزی مرا ترک خواهند گفت و مرا زیر انبوهی از خاک، تنها می گذارند.

به راستی برای چه زنده ام؟ آمده ام که چند صباحی کودکی کنم، چند سالی جوانی، آخرش هم روزهای میان سالی و پیری ام را بگذرانم و در نهایت خاک!!!

نه! نهایت من این نیست. من بیهوده نیامده ام که بیهوده بمانم و بیهوده بروم... آفریدگار مهربانم وقتی از روح زیبایش در من دمید و مرا جانشین خود در زمین قرار داد، حتما مقصد و مقصودی از آفرینشم داشته است.

و چه هدفی زیباتر از بازگشت شکوهمندانه به سوی همان آفریدگار...!

افسران - برای چه زنده ام...؟

پس به قول سهراب مرگ پایان کبوتر نیست؛ من هم با ناتوان شدن ریه هایم فانی نمی شوم، تمام نمی گردم.

گویی آینده ای دیگر در پیش است... آن آینده چگونه است؟ امروزِ ما، آن فردا را رقم می زند...




[ یکشنبه 95/5/3 ] [ 5:2 عصر ] [ سید حجت الله انوشه ]